مهمان ناخوانده
با آخوندها ميانه خوبي نداشتم بدي هم از كسي نديده بودم اصلاً برخوردي هم نداشتم اما نمي دانم چرا از آنها فراري بودم. زمان جنگ بود متوجه شدم در حوزه علميه مقابل دبيرستان مان براي جبهه خون اهدا مي كنند آنجا رفتم مسئولي در اتاق نشسته بود سئوالاتي از من پرسيد بيشتر شبيه مصاحبه بود. از او پرسيدم: براي خون دادن اين همه سئوال و پرسش لازم است او خنديد و گفت خون بدهي؟ اين جا؟
گفتم مگه اينجا براي جبهه خون نمي دهند؟
حاج آقا با مهرباني به اتاقي اشاره كرد و گفت آنجا بايد مي رفتي . اين جا پذيرش مدرسه است عزيز دلم امام زمان-عج- عنايتي به شما كرده خواسته سربازش بشوي شما پذيرش شدي از فردا در كلاس ها شركت كن.
من هم كه قضيه را خيلي جدي نگرفته بودم گفتم اصلا الان فرصتي شده ببينم اينها چه درس هايي مي خوانند هم سير است هم تماشا. در كلاس ها شركت كردم جذب درس هاي حوزه شدم و كم كم دبيرستان را كنار گذاشتم تا متفرقه ادامه دهم.
الان به هيچ وجه حاضر نيستم از اين انتخابم باز گردم من در حوزه پاسخ بسياري از سئوالات اساسي زندگيم را يافتم.
اول قرار نبود
یک روحانی موفق برای یک جلسه سخنرانی به غیر از اندوخته های ذهنی قبلی ساعت ها مطالعه می کند. اما همانگونه که باغبان برای کاشتن گیاه و به ثمر رساندن آن نیاز به شرایط ویژه آب، هوا، نور، کود و…دارد سخنران نیز باید شرایط تبلیغ موفق؛ «مخاطب و نیاز شناسی»،« روش شناسی»،«زمان شناسی»،« مکان شناسی»، «زبان و واژه شناسی»،« ارتباط شناسی»، «آسیب شناسی» و« ارزیابی و پیامد شناسی» را در نظر گیرد. فن خطابه هم علم است و هم هنر.
گاهی شرایط و عوامل مختلفی مانند ناراحتی مزاج، استرس های درونی ( میگرن، یادآوری تجارب تلخ و..) بیرونی) بدهی، مرگ عزیزان، و…) می تواند بر گفتار سخنران وگوینده اثر بگذارد. گویند هنگام سخنرانی شعری را آماد کرده بود که ابتدای سخنرانی اش بخواند وقتی مصرع اول را خواند متوجه شد که ادامه شعر را فراموش کرده است او از لطایف الحیل فن خطابه اش کمک گرفت و بدون این که خود را ببازد سخنرانی را مصرع ساختگی اش را این چنین ادامه داد:
اول قرار نبود که عاشقان را بکشند( ادامه شعر یادش نمی آمد دوباره تکرار کرد بلکه یادش بیاید) اول قرار نبود که عاشقان را بکشند باز هم یادش نیامد بنابراین مصرعی ساخت و گفت بعداً قرار شد که عاشقان را بکشند.
ازنوک بیل تا ته بیل
گویند مردی روستایی از روحانی ای شنیده بود که می توان هنگام تداخل چند غسل به نیت همه غسل هایی که به گردن دارد یک غسل کند. او در دیدار بعدیش با آن روحانی چنین گفت: روستای ما حمام ندارد از سویی هوا سرد بود نمی توانستم غسل کنم. بنابراین هر موقع غسلی به گردن داشتم روی دسته بیل مثل چوب خط قدیم علامت می زدم. هنگامی که بعد از مدت ها به شهر می رفتم اول حمام می رفتم و هنگام غسل می گفتم غسل می کنم از نوک بیل تا ته بیل قربه الی الله.
جوشکار ملکوت
قسمت اول
یکی از روحانیون از شهرشان مهمان ما شده بود با هم برای زیارت به حرم حضرت معصومه -ع- رفته بودیم و قرارمان بعد از نماز کنار حوض حرم داخل صحن بود. وقتی داخل صحنه شدم متوجه شدم حاج آقا با دو خانم و یک آقا آن جا بودند. در راه منزل به حاج آقا گفتم سئوال داشتند.حاج آقا گفت از سئوال یه چیزی بالاتر گفتم چی؟
گفت: اول یکی از خانم ها آمد و گفت حاج آقا این مرد از اقوام ما است فردی متدین است شرایط ازدواج را ندارد و …..و آن خانم هم از همکارانم است. بیوه است خانم متدینی است که فرزند کوچک دارد و تا چندین سال قصد ازدواج ندارد. ولی از نظر عاطفی و جنسی هم در فشار روانی است. از گناه هم حتی در فکر وحشت دارد. من هر دو را می شناسم و به آنها پیشنهاد ازدواج مدت دار دادم و گفتم اگر شرایط جور بود بعدا می توانید به دائم تبدیل کنید.
حاج آقا گفتند بعد از سخنان آن خانم من گفتم اتفاقاً همه مراجع فرموده اند که مؤمن (چه زن چه مرد) باید برای حفظ ایمانش در صورت احساس خطر از ایمانش ازدواج - مدت دار یا دائم- متناسب با شرایط شان کنند.
آن دو نامحرم آمدند و من خطبه ازدواج موقت را بین شان جاری کردم وبعد آن دو محرم دست هم دیگر را گرفتند و در فضایی رمانتیک - معنوی از در حرم خارج و به سمت اقامتگاه شان در هتل روانه شدند.
البته بماند که همسر حاج آقا در اقدامی شهادت طلبانه از پشت ماشینی که نشسته بودیم با توپ و تشر به حاج آقا حمله کردند و با زبان زرگری گفتند مگه این که دستم بهت نرسه قیمه قیمه ات می کنم.
قسمت دوم
خیلی شوخ بود از او پرسیدم شغلت چیه؟ گفت جوشکارم.
با تعجب به دست و لباس هایش نگاه کردم. خندید و گفت بهم نمیاد؟
گفتم راستش نه آخه جوشکارها دستشون پینه بسته و گاهی حتی لباس های غیرکاریشان هم لکه های سیاه دارد. خندید و گفت حاج آقا برای ازدواج، آدم های مجرد را به هم جوش می دهم.
شوخ طبعي ها و حكايات طلبگي، محمد حسين قديري