خون گلو....اسم بی بی...
عشق او به خانم صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بیشتر از این حرف ها بود که به زبان بیاید، یا قابل وصف باشد. یک بار بین بچه ها گفت: دوست دارم با خون گلوم، اسم مقدس مادرم رو بنویسم.به هم نگاه کردیم. نگاه بعضی ها تعجب زده بود: اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد، جای سوال داشت. همین را هم ازش پرسیدم. قیافه اش محزون شد گفت: یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش می زنه!
با شنیدن اسم عاشورا، حال بچه ها از این رو به آن رو شد. خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد: اون هم وقتی بود که آقا ابا عبدالله (ع)خون حضرت علی اصغر(ع) رو به طرف آسمان پاشیدند و عرض کردند: خدایا قبول کن؛ من هم دوست دارم با همین خون گلوم، اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم رو ثابت کنم. جالب بود که می گفت: از خدا خواستم تا قبل از شهادتم، این آرزو حتماً برآورده بشه. توی عملیات والفجر۱ به آرزوش رسید . من خودم دیدم که روی یک تخته سنگ، با همون خونی که از گلوش می اومد، اسم مقدس بی بی رو نوشت.
(خاک های نرم کوشک)
هديه به پيشگاه حضرت زهرا(سلام الله عليها)