دستان بي نهايت
18 فروردین 1392 توسط ذبحی
از پشت خاكريزهاي ايمان طلوع كرده بود و دستانش طعم سبز دعا را داشتند. آسمانش پر از ستاره بود؛ ستاره هايي از جنس منوّرهاي اخلاص.
هزاران مين عشق را در صحراي دلش كاشته بود و با هر سجود، مين عشقي در دلش گُل مي داد.
ياس هاي سپيد را به خاكي پيراهنش سنجاق كرده بود و سربند « يا حسين(ع)» را بر پيشاني آسمان تبارش بسته بود.
او تمام سنگرهاي نور را فاتح بود و تمام آيينه ها را مي شناخت. شب ها طنين نجوايش، ماه را مي گرياند و آسمان اين دل گويه ها را خوب مي شناخت.
آن شب هم كبوترهاي شهادت، پيراهن خونين او را سپيد كردند و دستان بي نهايتش را به ضريح آينه هاي دوست، دخيل بستند. آن شب، ردّ استقامتش سينه ي كوير را لرزاند و آسمان را در سكوتي غمگين، به باران دعوت كرد.
ساناز احمدي دوستدار
هديه به پيشگاه حضرت زهرا(سلام الله عليها)