شب دوم محرم
23 مهر 1394 توسط ذبحی
دل شوره هایم دست این دل نیست ارباب
این حس در دل خفته باطل نیست ارباب
حس غریبی در دل من پا گرفته
طوفان زده آرامش دریا گرفته
تا کوفه چند فرسخ برایم راه مانده ؟
محمل چرا اینگونه بین راه مانده ؟
در خواب دیدم آتش افتاده به جانم
بر نیزه هاشان می برند روح و روانم
من خواب دیدم که همه گرگان صحرا
افتاده اند برجان تو ای جان زهرا
می بینم اینجا شمر و خولی و سنان را
شمشیر و خود و نیزه و تیر و کمان را
من خواب دیدم همسرت قلبش کباب است
بر روی لب هایش صدای آب آب است
ترسم برای تشنگی کودکان است
از حنجر طفل تو تیر و کمان است
می شد که برگردی مدینه کاش ای کاش
حالا که خیمه میزنی نزدیک شط باش